غروب آخر این هفته ، دست من خالی ست
تو رفته ای و کسی هم در انتظارت نیست
که چند ساعت پیش آب برده دنیا را
که جا گذاشت فقط توی چاله ای ما را
و بعد رفتنت انگار شب نمی روزد
تو نیستی و غذایم همیشه می سوزد
سکوت کرده اتاقت نشسته توی خودش
مرور خاطره های تو توی کالبدش
کنار آمده رؤیات با خیال تخت
به خواب رفته کسی توی روزهای سخت
و بعد ِ مرگ تو یک زن سیاه پوشیده
به خانه آمده من را ، ببین ، پسندیده !
برای نیمه ی خوشبخت مرده ی مردی
که باورش شده رفتی و بر نمی گردی
فلان فلان شده ی . . . حرف هم در آورده
به چشم هم زدنی آبِ روت را برده
من از غروب دل انگیز شهر می ترسم
از ارتفاع و شب و مرده ! روح و قبرت هم !
صدای مطمئن مرد شکل گریه گرفت
مرا در آغوش گریه سفتِ سفتِ سفت
[ نترس ] زیر پتو رفته ! باز هم هق هق
که چال رفته دلت زیر چشم هر عاشق
بدون گفتن چیزی عزیز حرف بزن
شبیه سنگ صبور است سنگ قبر من
هزار دفعه بمیرم !
چرا فقط یکبار !
[ هنوز هم که هنوز است شیون است انگار ]
غروب آخر این هفته ، دست من خالی ست
تو رفته ای و کسی هم در انتظارت نیست
شاعر : اکرم حیدری / رشت
:: موضوعات مرتبط:
شعر عاشقانه ,
,
:: برچسبها:
شعر عاشقانه غروب آخر این هفته ,
:: بازدید از این مطلب : 3963
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0